گاهی فکر میکنم برای چه به زمین آمدم؟ همان سیاره ی خودمان مگر چش بود؟ آنجا هم درخت داشتیم، رود داشتیم، کوه داشتیم. همه چیز داشتیم. نمی دانم نانمان کم بود یا آبمان که بلند شدیم برای تعطیلات آمدیم به این سیاره ی شلوغ پلوغ. اینجا انگار همه با هم دعوا دارند. نمیشود با کسی حرف زد. آنجا از این خبرها نبود که. انقدر با هم مهربان بودیم. خب اینکه تعدادمان کم بوده که دلیل نمیشود. مگر اینجا شما چهارنفر توی یک خانه اید با هم شاد و خوشید؟ نیستید دیگر. ولی ما با اینکه آنجا دو نفر بیشتر نبودیم ولی هیچ دعوایمان نمیشد، خیلی هم خوش میگذشت. خب اینکه برنمیگردیم دلیلش چیز دیگری است. هیچ هم از این رفتارهای به قول شما هیجان انگیز خوشمان نمی آید. خب ما چه میدانستیم سیاره مان بعد از آمدن ما به این خراب شده همان یک ذره خشکی ای هم که داشته میبرد زیر آب. خب بعله، اگر آنجا بودیم قطعا ما هم با همان خشکی میرفتیم توی آب و غرق میشدیم. ولی به هر حال می مردیم بهتر از اینجا بود. یعنی چه چه کار میخواهیم بکنیم؟ به نظر شما کاری هم میتوانیم بکنیم مگر؟ البته باهم که صحبت میکردیم به ذهنمان رسیده برویم بگردیم شاید یک سیاره ی بی صاحابی پیدا کردیم رفتیم از دست این زمین و مردمش خلاص شدیم. حالا این کهکشان نشد یکجای دیگر، چه فرقی میکند؟ مهم این است که اینجا نباشد. حتی صحبت کرده ایم که هرچقدر سال نوری از اینجا دورتر باشد به نفع خودمان است. بله فکر آینده را هم از همین حالا میکنیم. پس چی؟ مثل شما زمینی ها هی سرمان به همه جا باشد الا جلوی پایمان؟ بعله ما کارمان درست است. خلاصه ببینید، من این حرفها حالیم نیست. نه. نه. حالم خیلی هم خوب است. از دست چیزی هم ناراحت نیستم. نه. گفتم که نه، اتفاقا داریم با هم چیپس و نوشابه میخوریم. از اینها توی سیاره خودمان نداشتیم. خب از اینها نداشتیم چیزهای دیگر که داشتیم. صدای شما می آید، الو الو. من صدای شما را دارم، صدای من نمی آید؟ ای بااااباااا. وسایل ارتباطیشان هم مثل خود ارتباطشان است. هی قطع و وصل میشود. کی میشود سیاره ای برای خودمان پیدا کنیم خلاص شویم از اینجا؟